داستان طنز!!!
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج ماند و همسرش را دید که با گریه می گفت:
این چیه؟ ها نامرد! این چیه؟ یه تار موی بلوند بلند روی کت تو بود!
من همیشه می دونستم که تو یه زن مو بلند بلوند رو به من ترجیح می دهی!
به هر قائله اون روز گذشت و روز بعد...
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج ماند و همسرش را دید که با گریه می گفت:
این چیه؟ ها نامرد! این چیه؟ یه تار موی مشکی بلند روی کت تو بود! من همیشه می دونستم که تو یه زن مو بلند و مشکی رو به من ترجیح می دهی!
آن روز هم به هر قائله ای بود، گذشت و روز بعد...
مرد پیش از بازگشت به خانه، به خشکشویی محل رفت با پرداخت انعام اضافه دستور داد کتش را به خوبی برس بزنند و حتی بخار بدهند و مجدد برس بزنند و به او اطمینان دهند که حتی یک سبیل مرد هم روی کت او نیست! و سپس عازم خانه شد...
مرد تازه به خانه رسیده بود و به آرامی و اطمینان با لبخند پیروزمندانه پیراهن از تن خارج می کرد
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج ماند و همسرش را دید که با گریه می گفت:
بی صفت پست! نامرد! این یعنی چی؟ من هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم که تو یه زن کچل رو به من ترجیح بدهی!
اصن یه وضی
تعداد بازديد : 610
تاریخ انتشار: سه شنبه 18 تير 1392 ساعت: 1:6